خورشید خانم سر می کشید از پشت بوم آروم
اون از دلامون خبر داشت ذره ای هرکی غم داشت
خورشید غم داشت
خورشید خانم سر می کشید از پشت بوم آروم
اون از دلامون خبر داشت ذره ای هرکی غم داشت
خورشید غم داشت
برای دیدن عکس در اندازه واقعی بر روی آن کلیک کنید
ايستاده ام
تنها
پشت ميله هاي خاطرات ديروز
اينجا
انگشت هايم را مي شمارم
يک.
دو..
سه...
ودست هاي تو در هم فرو رفته اند
تو
غزل را مشت مشت به حراج گذاشتي
که مهرباني ات را ثابت کني
ولی
ولي نفهميدي که من
آن سوي خيابان
انتظارت را مي کشم
تو بي وقفه فرياد کشيدي
ومن
ديگر آزارت نمي دهم
زين پس
قصه هايم را براي هيچ کس تعريف نمي کنم
مطمئن باش
هنوز هم قافيه را به چشمان تو
مي بازم
مطمئن باش!
تعداد صفحات : 11