من بدهکار توام ای مادر
همه جانی که به من بخشیدی
لحظاتی که برای من جنگیدی
روزها یی که ز من رنجیدی
اشکها دزدیدی وبه من خندیدی
و بدهکار توام عمرت را
من بدهکار توام ای مادر
______________________________________________________________________
من بدهکار توام ای مادر
همه جانی که به من بخشیدی
لحظاتی که برای من جنگیدی
روزها یی که ز من رنجیدی
اشکها دزدیدی وبه من خندیدی
و بدهکار توام عمرت را
من بدهکار توام ای مادر
______________________________________________________________________
چشم هایت…
بی رحمانه از من عبور می کند و هیچ نمی داند،
در پس هجوم وحشیانه اش،چه خرابه ای جا مانده است
تمام نگاه های تو،
روحم را گمراه می کند،
لرزه به اندامم می اندازد،
از هر چه هست دورم می کند
نابودم می کند!
و تو نمی دانی…
تا یادم هست گناهکارم
واین تکرار می شود…
تو پلی شده ای،که خودت نمی دانی
سال ها هست،که از پانزده سالگی ام می گذرد
از زمانی که گناهان من،به چشم خالق تو می آید
و من هنوز،
از چشم های تو نهراسیده ام…
و تو هنوز هم نمی دانی.
پلی به سوی جهنم زده ام،
چه آسان کرده ای مسیر را
از روی چشمهایت عبور می کنم
شتابان می روم…
و این را دوست دارم.
ولی کاش می دانستی…
حتما خدا مرا می بخشد،او تنها خالق پل نیست!
او مراهم،
عابر آفریده است…
(حبیب ذوالفقاری)
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند به موجی
رود گوشه ای دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در میان غزلها بمیرد
گروهی بر آنند که این مرغ شیدا
کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد
شب مرگ از بیم آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
چو روزی ز آغوش دریا برآمد
شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریای من بودی آغوش باز کن
که می خواهد این قوی زیبا بمیرد
(مهدی حمیدی شیرازی)
تعداد صفحات : 25