آن قَدَر بار ندامت به وجودم جمع است
که اگر پایم از این پیچ و خم آید بیرون،
لنگ لنگان درِ دروازه هستی گیرم
نگذارم که کسی از عدم آید بیرون!
(مسیح کاشانی)
آرام میبارد باران
...ببار بر من ای باران
قطره های باران بر صورتم می خورند
من چترم را میبندم و کنار میگذارم و خودم را به باران میسپارم
باران با قطره هایش چهره ام را نوازش میکند
بر لبانم مینشیند
چشمانم را میبندم
صورتم را بوسه باران میکند
بر گردنم میلغزد و روی شانه هایم مکثی میکند
مرا از عشق خیس کن باران
از شهوت لبریز کن باران
...قطره های باران به آرامی از شانه هایم پایین می روند
...
باران روی تمام بدنم نشسته است
باران شدید می شود
لباس بر اعضای بدنم می چسبد
...مثل زندانی که برای بوییدن آزادی صورت خود را به میله های زندان می چسباند، بدنم خود را به لباسها می چسباند
...
یک رعد
...و ناگهان باران بند میاید
...و احساس آرامش مطلق
(فری ناز آرین فر)
خسته شدم دلم گرفته اين روزا غم خونه كرده تو صدام
بارون غصه انگاری ميباره تو ترانه هام
عاشق بودم خسته شدم
خسته شدم ديگه ميرم گريه نكن
دل بيا بریم از عشق ديگه نگی
درد عشقی كه كشيدی جز خدا به كسی نگی
________________________________________________________________________
هنوزم راه برگشتن، به روز روشنو دارم
اگه از این شب تاریک یه جوری دست بردارم
هنوزم ردپای من، رو برفایِ زمستونه
شاید بازم امیدی هست که برگردم به اون خونه
کمک کن، سایه وحشت، جوونیمو قرق کرده
دلم بی لمس عشق تو، همش این گوشه بغ کرده
توی تاریکی مطلق، یه روزی راهو گم کردم
کمک کن با صدای تو، به دنیای تو برگردم
یه راهی پیش روم وا کن، دوباره فکر آغازم
میخوام پیروز شم اینبار، به این دشمن نمیبازم
از این دوری، از این زندون، از این زنجیر بیزارم
چه کاری با خودم کردم، چرا سر درنمیارم
تعداد صفحات : 26