یارب در این غوغای هستی
دنیای عشق و شور و مستی
دستی نگیرد دست من
من ناتوان افتاده ام
دین و دل از کف داده ام
در پای رفتن خار ناکامی شکسته
یارب دل غمدیده ام در خون نشسته
هر آرزویی در دل غمدیده ام پا می گذارد
از دست غم می میرد و راه خلا را میسپارد
حالا که بیداد زمان از حد گذشته
حالا که دل زین فتنه ها آزرده گشته
دستی نگیرد دست من
دستی نگیرد دست من
من ناتوان افتاده ام
دین و دل از کف داده ام