سر خود را مزن اينگونه به سنگ،
دل ديوانهي تنها ، دل تنگ!!
منشين در پس اين بهت گران
مَدَران جامهي جان را، مَدَران!!
مكن اي خسته در اين بغض درنگ..
دل ديوانهي تنها، دل تنگ!
پيش اين سنگدلان، قدر دل و سنگ يكيست
قيل و قال زغن و بانگ شباهنگ يكيست...
ديدي آنرا كه تو خواندي به جهان يارترين؛
سينه را ساختي از عشقش سرشارترين...
آنكه ميگفت منم بهر تو غمخوارترين...
چه دلازارترين شد ، چه دلازارترين...
ناله از درد مكن ،
آتشي را كه در آن زيستهاي سرد مكن
با غمش باز بمان
سرخ رو باش از اين عشق و سرافراز بمان
راه عشق است كه همواره شود از خون ، رنـگ
دل ديوانهي تنها، دل تنــــگ . . .