شب را دوست دارم ، چون ديگر رهگذري از كوچه پس كو چه هاي شهرم نمي گذرد تا سر گرداني مرا ببيند
چون انتها را نمي بينم تا براي رسيدن به آن اشتياقي داشته باشم
شب را دوست دارم ، چون ديگر هيچ عابري متوجه اشك هاي يخ زده ام در گوشه ي چشمان بي فروغم نمي شود
شب را دوست دارم ، چرا كه اولين بار تو را در شب يافتم
با آفتاب قهرم چرا شبها به ديدارم نمي آيد..؟!