دیریست دلم گرفته باران
اشکم که ز غم سرشته باران
اسیر دست " اویم" چندیست
بر لوح دلم نوشته باران
باران دل من چو راز دارد
از او طلب نیاز دارد
باران به دلم غمی نشسته
من بال و پرم ولی شکسته
باران مه من چه حال دارد؟
این دل ز تو هم سوال دارد
باران برِ من ببار باران
از او خبری بیار باران
آه ای دل ناصبور ، صبری
آرام بمان ، قرار قدری