قاصدك باز اگر برگشتي
و اگر پرسيدتز فلاني چه خبر
تو خودت حال مرا مي داني
بوسه بر دستش زن
و بپرس...
قاصدك پر زد و رفت
بالهايش خيس
جمله هايم نصفه
و تو مأيوس شدي
كه فلانيباز نفهميد
كه در وادي عشق
حرف زدن ممنوع است !
ده قدم که برداری
از زمان خارج می شوی
ده قدم که برداری
از امپراطوری ماه و خورشید بیرون می شوی
ده قدم
تنها ده قدم که برداری
نه همهمه صدایی و نه تعجبی
ده قدم که برداری
دیگر گذشته ای نمی ماند
ده قدم که برداری...
یا صد قدم
یا هزار قدم...
فرقی نمی کند
هنوز در قلب منی
و هر کجا که بروی
هرگز از قلب من بیرون نخواهی رفت...
" آنتوان دوسنت اگزوپری "
من عشق را در تو
تو را در دل
دل را در موقع تپیدن
و تپیدن را به خاطر تو دوست دارم
من غم را در سکوت
سکوت را در شب
شب را در بستر
و بستر را برای اندیشیدن به خاطر تو دوست دارم
من بهار را به خاطر شکوفه هایش
زندگی را به خاطر زیبایی اش
و زیبایی اش را به خاطر تو دوست دارم
من دنیا را به خاطر خدایش
خدایی که تو را خلق کرد دوست دارم
تعداد صفحات : 384