سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی
شاید امشب سوزش این زخم هارا کم کنی
آه باران من سراپای وجودم آتش است
پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم کنی
ده قدم که برداری
از زمان خارج می شوی
ده قدم که برداری
از امپراطوری ماه و خورشید بیرون می شوی
ده قدم
تنها ده قدم که برداری
نه همهمه صدایی و نه تعجبی
ده قدم که برداری
دیگر گذشته ای نمی ماند
ده قدم که برداری...
یا صد قدم
یا هزار قدم...
فرقی نمی کند
هنوز در قلب منی
و هر کجا که بروی
هرگز از قلب من بیرون نخواهی رفت...
" آنتوان دوسنت اگزوپری "
من عشق را در تو
تو را در دل
دل را در موقع تپیدن
و تپیدن را به خاطر تو دوست دارم
من غم را در سکوت
سکوت را در شب
شب را در بستر
و بستر را برای اندیشیدن به خاطر تو دوست دارم
من بهار را به خاطر شکوفه هایش
زندگی را به خاطر زیبایی اش
و زیبایی اش را به خاطر تو دوست دارم
من دنیا را به خاطر خدایش
خدایی که تو را خلق کرد دوست دارم
دیریست دلم گرفته باران
اشکم که ز غم سرشته باران
اسیر دست " اویم" چندیست
بر لوح دلم نوشته باران
باران دل من چو راز دارد
از او طلب نیاز دارد
باران به دلم غمی نشسته
من بال و پرم ولی شکسته
باران مه من چه حال دارد؟
این دل ز تو هم سوال دارد
باران برِ من ببار باران
از او خبری بیار باران
آه ای دل ناصبور ، صبری
آرام بمان ، قرار قدری
تعداد صفحات : 408