در نهفته ترین باغ ها دستم میوه چید
و اینک شاخه نزدیک از سر انگشتم پروا مکن
بی تابی انگشتانم شور ربایش نیست
عطش آشنایی است
درخشش میوه درخشانتر
وسوسه چیدن در فراموشی دستم پوسید
دورترین آبریزش خود را به راهم فشاند
پنهان ترین سنگسایه اش را به پایم ریخت
و من شاخه نزدیکاز آب گذشتم
از سایه به در رفتمرفتم
غرورم را بر ستیغ عقاب شکستم
و اینک در خمیدگی فروتنی به پای تو مانده ام
خم شو شاخه نزدیک