loading...
فتوبلاگ عکس های منتخب
آخرین ارسال ها در انجمن فتوبلاگ عکس های منتخب
ابزار ساخت کد لینک باکس
ابزار ساخت کد لینک باکس
shahrzad بازدید : 237 دوشنبه 16 بهمن 1391 نظرات (3)

 

ما دو مسافر بودیم، من از مشرق مقدس می آمدم و او از مغرب سرد.

 

او بار شراب داشت، و من ، به جست و جوی شراب آمده بودم.

 

او شراب فروش بود، و من، مشتری ِ مسلّم ِ مطاع ِ او بودم.

 

و هردو به یک شهر می رفتیم

 

و هردو به یک میهمان سرای.

 

به راستی که ما برای هم بودیم

 

و برای هم آمده بودیم.

 

 

******

 

 

 

شبانگاه چون خستگی راه دراز، با خفتن نیمروز تمام شد

 

هر دو به چایخانه رفتیم

 

و در مقابل هم نشستیم.

 

به هم نگریستیم

 

و دانستیم که هر دو بیگانه ای در آن شهریم

 

و نا آشنای با همه کس.

 

او را خواندم که با من چای بنوشد

 

و از شهر و دیار خویش با من سخن بگوید.

 

نشستیم و چای نوشیدیم

 

و او قصه ها گفت و از من قصه ها شنید.

 

و چون بازار سخن گرم شد، پرسیدم: به چه کار آمده ای و

 

 چرا به دیاری غریب سفر کرده ای؟

 

و او، شاید شرمگین از شراب فروش بودن خویش گفت که           پوست روباه با خود آورده است.

 

و من، شاید شرمگین از مشتری شراب بودن در برابر او، که متاعی گرانبها با خود

 

 آورده بود، گفتم: فیروزه ی مشرقی به بازار آورده ام.

 

و باز گفتیم و باز شنیدیم.

 

تا پاسی از آن تیره شب گذشت.

 

ومن، دلتنگ از نیرنگ، به بستر خویش رفتم و خواب به دیدگانم نیامد تا به گاهِ سحر.

 

 

 

******

 

 

 

روز دیگر من سراسر شهر را گشتم

 

و از هزار کس شراب خواستم

 

و دانستم که در آن دیار هیچ کس شراب نمی فروشد و هیچ کس مشتری شراب نیست.

 

به هنگام شب، خسته بازگشتم و در چایخانه نشستم.

 

سر در میان دو دست گرفتم

 

و گریستم.

 

بیگانه ی مغربی باز آمد، دلگیر و سر به زیر

 

و در دیدگان هم حدیث رفته را باز خواندیم.

 

چای خوردیم و هیچ نگفتیم

 

و خویشتن خویش را

 

در حجاب تیره ی تزویر پنهان کردیم.

 

 

 

******

 

 

 

ما دو مسافر بودیم، یکی از شرق و دیگری از غرب

 

ما دو مسافر بودیم که گفتنی های خویش نگفتیم.

 

و اندوهی گران به بار آوردیم.

 

من به مشرق مقدس بازگشتم

 

و او، شاید با بار شراب خود سرگردان شهرهای غریب شد.

 

 

 

به راستی که ما برای هم آمده بودیم،

 

و ندانستیم.

 

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط saman در تاریخ 1391/11/18 و 8:34 دقیقه ارسال شده است

ساقیا در ساغر هستی شراب ناب نیست/ و آنچه در جام شفق بینی به جز خوناب نیست//زندگی خوشتر بود در پردهٔ وهم و خیال/صبح روشن را صفای سایه مهتاب نیست ...

این نظر توسط در تاریخ 1391/11/17 و 0:01 دقیقه ارسال شده است

جالب قشنگ و ایضا حرفای پسرک قابل تامل

این نظر توسط پسرک جهنمی در تاریخ 1391/11/16 و 20:08 دقیقه ارسال شده است

شهرزاد جان خیلی قشنگ و قابل تأمل بود،مرسی شکلکشکلک


کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
بهترین حالت نمایش فتوبلاگ با مرورگر گوگل کروم و بهترین رزولوشن برای دیدن فتوبلاگ (800*1280) میباشد.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2037
  • کل نظرات : 567
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1225
  • آی پی امروز : 25
  • آی پی دیروز : 23
  • بازدید امروز : 190
  • باردید دیروز : 37
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 382
  • بازدید ماه : 991
  • بازدید سال : 8,315
  • بازدید کلی : 2,005,990
  • کدهای اختصاصی