وقتی تو با من نيستی از من چه می ماند
از من جز اين هر لحظه فرسودن چه می ماند
از من چه می ماند جز اين تكرار پی در پی
تكرار من در من مگر از من چه می ماند
غير از خيالی خسته از آوار تنهايی
غير از غباری بر لباس تن چه می ماند
از روزهای دير بی فردا كه می آيد
از لحظه های رفته روشن چه می ماند
از من اگر كوهم اگر خورشيد اگر دريا
بی تو ميان قاب پيراهن چه می ماند
بی تو چه فرقی ميكند دنيای تنها را
غير از غبار و آدم و آ هن چه می ماند
وقتی تو با من نيستی از من كه می پرسد
از شعر و شاعر جز شب و شيون چه می ماند