قطره قطره اگر چه آب شديـم
ابـر بوديـم و آفـتاب شديـم
ساخت ما را همو که مي پنداشت
به يكي جرعه اش خراب شديم
هي مترسک کلاه را بردار
مـا کلاغـان دگر عقاب شديم
ما از آن سودن و نياسودن
سنگ زيرين آسياب شديم
گوش کـن ما خروش و خشم تو را
همچنان کـوه بازتاب شديم
اينک اين تو که چهره مي پوشي
اينک اين ما که بي نقاب شديم
مـا که اي زندگي به خاموشي
هــر سوال تو را جواب شديم
ديگر از جان ما چه مي خواهي ؟
ما که با مرگ بي حساب شديم
(محمدعلی بهمنی)