این عشق ، چه عشق است ؟ ندانیم که چون است
عقل است و جنون است و نه عقل و نه جنون است
فرزانه چه دریابد و دیوانه چه داند ؟
از مستی این باده که هر روز فزون است
ماهی ست نهان بر سر این بحر پریشان
کاین موج سر آسیمه بلند است و نگون است
حالی و خیالی ست که بر عقل نهد بند
این طرفه چه آهوست کزو شیر زبون است ؟
آن تیغ کجا بود که ناگه رگ جان زد؟
پنهان نتوان داشت که اینجا همه خون است
با مطلع ابروی تو هوش از سر من رفت
پیداست که بیت الغزل چشم تو چون است
با زلف تو کارم به کجا می کشد آخر ؟
حالی که ز دستم سر این رشته برون است
سایه ! سخن از نازکی و خوش بدنی نیست
او خود همه جان است که در جامه درون است
برخیز به شیدایی و در زلف وی آویز
آن بخت که می خواستی از وقت ، کنون است
با خلعت خاکی طلبی طلعت خورشید
رخساره بر افروز که او آینه گون است
(هوشنگ ابتهاج)
جفا کردم خطا کارم خدایا
اگر بستم دلم بر بی خودی ها
غلط کردم نفهمیدم خدایا
گنه کرده دلم مانند یک سنگ
ولیکن من پشیمانم خدایا
در توبه تو گویی باز باز است
منم گویم فداییتم خدایا
نیاوردی به رویم تو گناهم
سیه روی سیه رویم خدایا
عجب صبری تو داری ای خدا جان
از این صبرت چه شرمگینم خدایا
(وحید شیردستیان)
چشم هایت…
بی رحمانه از من عبور می کند و هیچ نمی داند،
در پس هجوم وحشیانه اش،چه خرابه ای جا مانده است
تمام نگاه های تو،
روحم را گمراه می کند،
لرزه به اندامم می اندازد،
از هر چه هست دورم می کند
نابودم می کند!
و تو نمی دانی…
تا یادم هست گناهکارم
واین تکرار می شود…
تو پلی شده ای،که خودت نمی دانی
سال ها هست،که از پانزده سالگی ام می گذرد
از زمانی که گناهان من،به چشم خالق تو می آید
و من هنوز،
از چشم های تو نهراسیده ام…
و تو هنوز هم نمی دانی.
پلی به سوی جهنم زده ام،
چه آسان کرده ای مسیر را
از روی چشمهایت عبور می کنم
شتابان می روم…
و این را دوست دارم.
ولی کاش می دانستی…
حتما خدا مرا می بخشد،او تنها خالق پل نیست!
او مراهم،
عابر آفریده است…
(حبیب ذوالفقاری)
تعداد صفحات : 25
بهترین حالت نمایش فتوبلاگ با مرورگر گوگل کروم و بهترین رزولوشن برای دیدن فتوبلاگ (800*1280) میباشد.