آوای باد انگار ، آوای خشکسالیست ، دنیا به این بزرگی یک کوزه ی سفالیست ، باید که عشق ورزید ، باید که مهربان بود ، زیرا که زنده بودن هر لحظه احتمالیست
دانی که دل غمزده را لعل تو خون کرد
خون کرد و فراق تو اش از دیده برون کرد
خلوتگه دل جای هوس بود از این پیش
عشقت به درون آمد و اغیار برون کرد
دیوانه مجویی به همه شهر که ما را
گیسوی چو زنجیر تو پابست جنون کرد
حیرت برم از آنکه به زلف تو زند دست
کاین مار سیه را زچه افسانه فسون کرد
ما روز ازل شیفته ی روی تو بودیم
آشفته سر زلف تو ما را نه کنون کرد
(فرصت شیرازی)
می خواهم بگذرم
بگذرم از هر آنچه که تو ندیدی و من احساس کردم
تو نشنیدی هر چند بار که من گفتم و تکرار کردم
ساختم و تو خراب کردی
و من چقدر تشنهء شنیدن حرفهایی بودم که تو هرگز نزدی
اشک ریختم
برای روزهایی که چه نیازمند تو در کنارم بودم
برای خودم که چگونه غرق تو شدم
و بیاد آوردم
خودم را
که چگونه پر از تفکرات ارغوانی بودم
چگونه پرواز را دوست داشتم
و تو را
که بالهای مرا شکستی
همچون قلبم
می خواهم بگذرم
از تو!
از عشق ویران کنندهء تو
از منی که با تو بوجود میامد
و چه غریب بود
قلب این پرنده امروز از پیش تو پرواز خواهد کرد
(فری ناز آرین فر)
تعداد صفحات : 408